شعر سیاسی

فهيمه جان بيا بشنو سرود ما/ در آن گرماي سوم مرداد/ كه آنان نام خوبت را/ به پژواك بلندگوها فرا خواندند لبت خندان/ نگاهت با نگاه تك تك ياران/ كه آيا روز موعود است؟/ شتابان رفتي و عطر قدم‌هايت ميان راهرو پیچید / نفس‌ها حبس، چشمان همه پرسان/ كه آياد روز موعود است؟ / خبر آمد كه او گفته“غذايم را نمي‌خواهم“/ تو شايد فكر كردي/ كه اين هم يك نشان باشد/ كه امشب روز موعود است! تو شايد خوب فهميدي/ كه گيسوي بلندت/ شسته در خونآب خواهد شد/ ولي ما همچنان پچ پچ كنان با خويش مي‌گفتيم/ كه شايد موج مردم خيز درياي خزر/ از بند ما رفته/ كه شايد لاله خونبار آمل به زندان دگر رفته/ هزاران شايد ديگر-/ كه خفاشان خون آشام/ صداي شوم سر دادند/ كه كفشش كو، لباسش كو/ چادر و جوراب و پولش كو‌؟/ و آن كفتار پير و موش صحرائي/ هراسان و دوان، هن هن كنان از هر كجا گشتن/ به شادي خنده‌ها كردند:/ “يكي از جمع‌شان كم شد“ ولي آخر فهميه جان كجا اين ناكسان را طاقت ديدار خورشيد است./ تو چون ماهي سياه كوچكي بودي/ كه از جويبار باريكي به درياها سفر كردي./ فهيمه جان بگو با ما/ هوا دلگير بود آن شب؟/ ولي شايد وزيد بادي وز آن چادرت در باد لرزان شد. هوا دم كرده، تب كرده/ به يارانت چه مي‌گويي؟/ “خوشا رقصيدن و پرواز كردن زير باران‌ها“ سرت بالا، نگاهت بر نگاه آسمان …پرسان؟/ “كجا ماندند آن ابرهاي تندرزاي باران ساز؟ خبر آمد ز قاصدهاي كوهي،/ توده در توده/ هزاران ابر در راهند/ كه سيلابي به پا سازند بنيان كن. خوشا آواز خوانان با رفيقان سوي ميدانگاه/ صداي تندر رگبار ، فضاي تپه را آكند/ سكوت تپه برهم خورد. شهابي ،پاكشان، پرپرزنان/ در آسمان گم شد./ سحرگاهان كه صيادان، به روي نيلي دريا/ به كار صيد مشغولند سكوت و گاهگاهي ريزآبي/ و يا برخورد پارويي به سطح آب/ صياد جوان، نجوا كنان/ نام تو را آواز خواهد داد/ و يا آن دم كه دهقانان شاليكار/ رها از كار روزانه، به خانه باز مي‌گردند/ به لب نام تو دارند/ كه نامت نام زيبايي/ براي دختران زاده در مرداد خواهد بود. رفيقان در ميان خون خود غلطان به ياد تند باران‌هاي سيل‌آسا به لب لبخند

Leave a Comment